آنگاه که غرور کسی را له می کنی ...
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی ...
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی ...
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ...
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی ...
آنگاه که خدا را می بینی و بنده ی خدا را نادیده می گیری ...
می خواهم بدانم ، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی
تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟
بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند؟
در آخرین لحظه دیدار، به چشمانت نگاه کردم
و گفتم بدان، آسمان قلبم با تو یا بی تو بهاریست...
همان لبخندی که توان را از من می ربود،
بر لبانت زینت بست...
و به آرامی از من فاصله گرفتی، بی هیچ کلامی.
من خاموش به تو نگاه می کردم و در دل با خود می گفتم :
ای کاش این قامت نحیف لحظه ای فقط لحظه ای می اندیشید
که آسمان بهاری، یعنی ابر باران و رعد وبرق و طوفان ناگهانی
و
این جمله ، جمله ای بود بدتر از هر خواهش برای ماندن و تمنایی بود برای با او بودن.
به شکست دل من یا به پیروزی خویش...؟
به چه می خندی تو...؟
به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد...؟
یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکسترکرد...؟
به چه می خندی تو ؟
به دل ساده من می خندی که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست؟
خنده دار است... بخند.....
گـاهــﮯ نـدانـسـتـﮧ
از یــک نـفـر بـتـﮯ درســت مــیـکـنـﮯ
آنــقـدر بـزرگ
کـﮧ از دســت ابـراهـیـم نـیـز کــارـﮯ بـر نـمـﮯ آیـد
همیشه چوب ســــــــــــوختنی نیست …
خــــــوردنی هم هست
ما گاهی چوبِ ســــــــــادگیمون رو میــــــــــــخوریم . .
فهمیدهام که نفرت هم مثل دیگر احساسات
مثل عشق ، قیمت دارد
تنفر را هم نباید خرج هر کسی کرد . . .
گاهی اوقات بی قانونی ؛ عجیب بیداد می کند در عاشقی
یکی دور می زند …!!
اما دیگری جریمه میشود و تاوان میپردازد …!!