تو که با آمدنت
هیچ چیز نیاوردی برایم!!!
نه آرامش. . . نه امید. . . نه آینده. . .,نه . . .
پس چطور با رفتنت
تمام اینها را بُردی...؟؟؟!!!
همیشه اینگونه می شود...
من برای تو حرف می زنم!
اشک هایم برای من!
من زنم و ،
تو مرا ،
حسم را ،
عشقم را ،
همه دردم را ،
هیــــــــــچوقت نفهمیدی ،
تو نفهمیدی ،
که برایِ همۀ آن احساسِ پاک و صادقانه ام ،
برایِ آن نگاهِ معصوم و عاشقانه ام ،
برایِ موهایِ سفید شده ام ،
خیـــــــانت جوابِ مردانــه ای نبود...
چند تکه از تو
پریشان افتاد
ته فنجانی که فالم را می گرفت…
می گفت آرام نیستی
و فردا هیچ نامه ای نخواهد آمد…
من مرده ام …
به نسیم خاطره ای ، گاهی تکانی می خورم …
همین
زندگی کوتاه تر از آن است که به خصومت بگذرد
و قلبها گرامی تر از آن هستند که بشکنند
لبخند بزنید و زیبا زندگی کنید
فردا طلوع خواهد کرد حتی اگر نباشیم....
می گویند شاد بنویس ...!!
نوشته هایت درد دارند ...!
و من یاد مردی می افتم
که با ویالونش
گوشه ی خیابان شاد میزد
اما با چشمهای خیس ...!
روزی که دلت پیش دلم بود گرو
دامان مرا سخت گرفتی که مرو
امروز که دل به دیگری داده ای
کفش کج من راست نمودی که برو
متنفـــــــــــــــرم از ایینه اتاقـــــــــــم ــ اینکهـــــ فقط من را نشانـــ میدهدــــ
چهــــــــــــ
نقاش ماهریستــ فکروخیال وقتی دانه دانه موهایمــــ را سفید میکندــ
........
با همه کس بوده استـــــــــــــــ
عجب
هرزه ای است ایــــــــــ ـ ــ ـــن
تنهاییـــــــــــــــــــ
..............
وقـت هـایی هست
که جـز بـه بودن یکـــــــــ نفــ ـ ـ ــــر
دلـم رضـایـت نـمی دهــدـــــــ
حـالـا
مـن از کجـا بـیـاورمـت
...................
صدای پا زیاد می شنوم
اما هیچکدام تو نیستی
”دلم” خوش کرده خودش را به این فکر
که شاید “پابرهنه ” بیایی