نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد
نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد

قلب شکسته




قلب سازیست آسمانی، باید نحوه‌ی نواختن آنرا آموخت.
 
اگر ندانیم چگونه ساز دل بنوازیم، زندگی را به قصه‌ای غمبار
 
تبدیل کرده‌ایم. زیرا نغمه‌هایی که در دل داریم هرگز مترنم
 
نمی‌شود و در گور خواهند خفت.
 
این تراژدیست .
 
تنها تراژدی جدی زندگی آنست که حقیقت به عرصه پا نگذارد ،
 
با همه‌ی رنگ‌ها و نماها و نغمه‌هایی که در سینه داریم به گل
 
نشسته ایم ، عطر خوش انفاس مسیحایی را به دست باد صبا
 
نسپارده و در آفاق و انفس نپراکنده‌ایم .
 
این است تراژدی زندگی و به ندرت کسی را می‌توان یافت که
 
زندگی تراژیک نداشته باشد... .

رفت...


رفــــــت ...


مــن را بــه خـــــدا ســـپــرد


و خــــودش را بـــه دیــــگــری !

حیف


ارزش کلماتی مثل...


دوستت دارم...


چقد کم شده...


حیف این کلمه که افتاده سر زبون هر کس و ناکسی...


این کلمه مقدسه...


ارزش داره...


الکی به کسی نگو... .

عشق


کسی که بهشت را بر زمین نیافته است


آن را در آسمان نیز نخواهد یافت


خانه ی خدا نزدیک ماست


و تنها اثاث آن ،


عشق است… .


دوست دارم


دوست دارم یک بارانی بلند بپوشم !


و در خیابان شانزالیزه ی ذهنم قدم بزنم و


باورکنم هنوز حرفی در سر دارم


که ارزش ِ گفتن داشته باشد...


حرفی که هرچه هست سر به زیر نیست ...

مـــرا به خاطــــر بسپار!



مـــرا به خاطــــر بسپار!


من زنــــــم. انکار شده ی  تاریخـــم ، تا ابــد ...


آیا زمان مــــرا به خود خواهد دید؟!


من گــــــناه امـــــروزم و وعدهء بهــشت فــــــردا !!

بن بست زندگی

میـدونی بن بست زنـدگی کـجـاست ؟

جــایــی کـه

نـه حـــق خــواسـتن داری

نـه تــوانــایـی فـــرامــوش کـــردن... .

قرن من

در قرن ما تعریف عشق

گره خوردن تن هاست نه پیوند قلبها!


باید تن دهی تا نشان دهی عاشقی... .

عشق


این عشق های زاییده ی هوس و این هوس های


زاییده ی شهوت هیچ کدامشان نمی توانند


روح و روان مرا ارضا کنند .


این عشق های ساعتی هیچ کدامشان نمی توانند


نقش تو را خوب بازی کنند


وقتی ذره ذره ی این شهر هنوز جای قدم های دونفره مان هست


وقتی هنوز قلبم برای حضور تو خالیست ...


راستش را بخواهی گاهی برای خیلی ها


تنهایی مقدس تر از آن است تا در آغوش دیگری


به یاد عشقشان ارضا شوند.

بیا

این ساده ترین هدیه من است، هدیه ای غرق درشکوه

مزین با اشک های شبانه ام و پیچیده در صندوق اسرارهای جاودانمان

هدیه ای که به آسانی به دست نیاورده ام

نه به آسانی آشنایی نگاههایمان و نه به آسانی پیوند دلهایمان

یک سلام دوباره، برای شکفتن شکوفه عشق در قلب زمستانی ات

برای یادآوری سلام ها و پیمان ها و دردهایمان

برای تو آورده ام این هدیه را این سلام را

هدیه ناچیزم فدای قدم های پراز تردیدت

بیا، بیا و بپذیر هدیه ناچیز مرا

چشم های منتظرم را پاسخی ده ... .