نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد
نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد

تشییع جنازه ی عشق

چه سخت است،

تشییع عشق بر روی شانه های فراموشی ،

و دل سپردن به قبرستان جدایی ،

وقتی که میدانی پنج شنبه ای نیست ،

تا رهگذری ،

بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند…

قهوه ی چشمان تو

تــو حـــرف مــیـزنــی و مـن, فــقـط "نــگــاه" مـیـکـنـم ,

آه ! چـــه داغ اســــت "قـــهـــوه" ی چَــشــمــانَــت !

حسرت

من درد می کشم...

تو اما چشمهایت را ببند ...

سخت است بدانم...

که می بینی و بی خیالی...!!!


تنهایی

خودت را در آغوش بگیر و بخـــواب !


هیچ کس آشفتگی ات را شانــه نخواهد زد !


این جمع پر از تنــــهاییستـــــــــــ.....


بغض

یه بغضی توی گلومه ، که به جای گلوم، قلبمو فشار میده ...


دلتنگ

من دلم تنگ می شود
برای تو
برای هرآنچه که تکانم می دهد
تـــــا تــامل خـــویش
بـــــــرای خاطراتمان
چیزهایی که تو، توهم می خوانیشان
دلــم کــه تنـــگ می شــود
پای لحظه های خالی از تو
بــساط اشک پهن می کــنم
گوش خیالم را به گذشته می چسبانم
صدایت را از امواج پراکندهی زمان جمع می کنم
پژواک صدایت بر دیوار ذهن می کوبد
پر از آواز می شوم از تو
مگرغیر از این است
که توهم هم وجود دارد؟
باشد ...
به خودم دروغ نمی گویم!
اما به حقیقت دقایق پریشان عاشقی سوگند
دلم برای این توهم تنگ می شود

مسافر

جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند ،
و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند .
اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد .

جهانگرد پرسید : لوازم منزلتان کجاست ؟
زاهد گفت : مال تو کجاست ؟
جهانگرد گفت: من اینجا مسافرم ...
زاهد گفت : من هم ... !
...
کوتاه شود

سوگند

سوگند را ساختیم تا سوگند یاد کنیم که عاشق بمانیم ....
با سوگند شروع می کنیم، با امید ادامه می دهیم
و آرزو داریم با وصال ختم شود ....
سوگند می خوریم به زیبایی عشق پاک
که دل از هم نگیریم،
که لحظه ای از یاد یکدیگر غافل نشویم،
که برای هم باشیم و به یاد هم،
که دوست داشتن را از یاد نبرده
و با آمدن هر سپیده و شروع هر روز
به یاد یکدیگر چشم به جهان بگشاییم ....
و در آخر سوگند به عشق که در غم و شادی
با هم باشیم و شریک هم ...

بی رحمی

بے رحمے بزرگے است
که روزگار
اجازه دوست داشتن
و خواستن کسے را به ما بدهد
اما اجازه
"داشتنش را نه. . .

رفتن


ﻣﺎ ﺯﻥ ﻫﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺭﻭ ﺧﻮﺏ ﺑﻠﺪﯾﻢ !

ﮔﺬﺷﺖ ﺍﺯ ﺑﺪﯾﻬﺎ ؛

ﺗﻬﻤﺖ ﻫﺎ ،
...
ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺕ !

ﮔﺬﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﺧﻤﻬﺎ ؛...

ﺩﺍﺩﻫﺎ ،

ﺯﯾﺮ ﺁﺑﯽ ﺭﻓﺘﻦ ﻫﺎ !
ﮔﺬﺷﺖ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻭ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻭ ﺧﯿﺎﻧﺖ !
ﺍﻣﺎ ....
ﺍﯾﻦ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﺎﺳﺖ ؛...

ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﯾﻦ ﮔﺬﺷﺘﯿﻢ ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﻧﺖ ،

ﺑﺪﻭﻧﯿﺪ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﮔﺬﺷﺘﯿﻢ ! ﺳﺎﮐﺖ ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ....

ﻣﺎ ﺯﻧﻬﺎﯼ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ ﻫﻤﻮﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﺤﮑﻢ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯿﻢ !

ﻣﺤﮑﻢ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﻭﯾﻢ ... !!