نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد
نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد

غربت

غریبی من از زندگی در غربت نیست ؛


از تنهایی نیست ؛


از بی کسی هم نیست ...


غریبی من از این است که از نزدیک ترین هایم دورم و به دورترین هایم نزدیک ... .

چگونه رفتی

چگونه رفتی؟
چگونه توانستی مرا در دنیایی غریب تنها بگذاری و بروی؟
چگونه توانستی قلب عاشقم را در میان سیاهی ای که همه جای دنیا را پر کرده جای زیبایی هارا گرفته تنها بگذاری و بروی؟
مگر چشمان بارانی ام را ندیدی؟
مگر احساسم را درک نکردی؟
یا صدای شکسته شدن قلبم را نشنیدی؟
مگر دستان سردم را لمس نکردی؟
پس ـ پس چرا رفتی؟
اما می دانم که مرا دیدی و رفتی.
حال زارم را دیدی حال زارم را دیدی و اعتنایی نکردی.
اما این عذابم می دهد که تو اشکهای بی پایانم را دیدی و رفتی... .


مثل هر شب

مثل هر شب برای "تـــــــــو" مینویسم !!!
تـــــــــو....
"تـــــــــو" هـــــــــــــم

به نیت هرکه دوست داری بخوان ...!

حسرت

ستــاره ھــا را مــی بینــم
ھــر شــب

بــا ایــن کــه دورنــد،

و تــو را در روز ھــم

نمــی بینــم!

تقویم من

پیش از آنکه معشوقه‌ام شوی

هندیان و پارسیان و چینیان و مصریان

هر کدام

تقویم‌هایی داشتند

برای حسابِ روزها و شبان



و آنگاه که معشوقه‌ام شدی

مردمان

زمان را چنین می‌خوانند:

هزاره‌ی پیش از چشم‌های تو

یا

هزاره‌ی بعد از آن


"نزار قبانی"


امید

در کوچهای تاریک و بی انتها
گُم شده اَم.
اما چه باک!
وقتی دری از این کوچه
به خانه ی تو باز میشود.

این روزها

ایـن روزهـا،

بـا تـو،

بـه وسـعـت تـمـام نـداشـتـه هـایـم،

حـرف دارم…

امـا مـجـالـی نـیـسـت تـا بـنـشـیـنـی بـه پـای ایـن هـمـه حـرف،

دلـم تـنـگ اسـت،

فـقـط بـرای حـرف زدن بـا تـو…

دیـگـر نـمـیـدانـم چـه کـنـم، یـا چـه بـگـویـم…

یادت هست؟؟؟

یادت هست...؟


روزی پرسیدی این جاده کجا می رود...؟


ومن سکوت کردم...


دیدی...


جاده جایی نرفت...


آن که رفت، تو بودی


تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید..."محمد بهمن پور"

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید...

تقدیم به تمامی دوستان فهیم و گران مایه
افتخار دارم تا بشنوید

رفتن

رفتن ، همیشه رفتن نیست.
گاهی نشسته ای روی مبل .
لیوان چای را گرفته ای دستت
وحتی شاید درجواب حرف های کسی سر تکان می دهی.
شاید سر کلاس باشی
یا حتی ...
شاید پشت پنجره بهار باشد
شاید پایت روی برف های ترد زمستان باشد.
مهم نیست .
وقت رفتن که برسد ،
خودت می فهمی.
نه بال لازم است نه بلیط هواپیما و اتوبوس.
از سرزمین های یخ زده خودت می روی
به دوردست های نا شناس خودت.
هنوز نشسته ای سر کلاس ،
هنوز چایی می نوشی،
فقط تو دیگر نیستی
کسی نخواهد فهمید ولی ،
تو از خودت کوچ کرده ای...
همیــــــــــــــن !!!