نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد
نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد

بهترین احساس

بهترین احساس زمانی به من دست می دهد که به من سلام می کنی یا لبخندی میزنی
حتی اگر برای ثانیه ایی،
چرا که می فهمم یرای لحظه ای به ذهنت خطور کرده ام

آدمهای تنها

گاهی آدم های تنها؛

خیلی خوش شانس هستند؛

چون کسی را ندارند تا از دست بدهند ...!

تاخیر

آنقدر آمدنت

به تاخیر افتاده است

که فقط می دانم

کسی را

روزگاری دوست داشته ام

که حالا شاید

دیگر نشِناسَمش ...

حواست باشد

دوستت دارم مقدس است
گفتنش مسئولیت دارد
شنیدنش مسئولیت پذیری
حواست باشد...

دلتنگم

دلم تنگ شده برا روزایی که:

شبا اس میدادی: "مال خودمی"

روزی بیس بار اس میدادی: "دوستت دارم"

وقتی قهر میکردم، قبل از اینکه بخوابی اس میدادی: "آشتی نکردیماااااا"
.
.
.
.

دلم تنگ شده.....

واسه تو......

واسه حرفات....

واسه همه ی اون روزا....

آرام باش

خستگی هایت را به باد بسپار
غم هایت را به آب
در مسیر باد می ایستم
تور بر آب می اندازم

تو
آرام باش ، آرام دلـــم ....

تنهایی

قلب لعنتـــــــــــی لطفا:


"خفه شو"

ودر همه کارها دخالت نکن....

همین که خون پمپاژ کنی کافیست....

یه کلام ختم کلام :

هرکی پاکتره .... تنهاتره

گریز از تنهایی

آدم همیشه دنبال قطعه ای گم شده است،هیچ آدمی را نمی توان یافت که قطعه خود را جستجو نکند
فقط نوع قطعه هاست که فرق می کند،
یکی به دنبال دوستی است
دیگری در پی عشق؛
یکی مراد می جوید و یکی مرید
یکی همراه می خواهد و دیگری شریک زندگی،
یکی هم قطعه ای اسباب بازی

به هر حال آدم هرگز بدون قطعه خود یا دست کم بدون آرزوی یافتن آن نمی تواند زندگی کند
گستره این آرزو به اندازه زندگی آدم است
و آرزوهای آدم هرگز نابود نمی شوند
بلکه تغییر موضوع می دهند
حتی آن که نمی خواهد آرزویی داشته باشد
آن که آرزویش را از کف داده است
آنکه ایمان خود را به آرزویش از دست داده است
تمامی تلاشش باز برای گریز از تنهایی است.

پاسخی لطیف،‌ به شعری لطیف




کــوچـــه
اثری ماندگار از زنده یاد فریدون مشیری

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،؛
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،؛
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،؛
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.؛

در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،؛
عطر صد خاطره پیچید:؛

یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.؛

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.؛
من همه، محو تماشای نگاهت.؛

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی:؛
از این عشق حذر کن!؛
لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،؛
آب، آیینة عشق گذران است،؛
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،؛
باش فردا، که دلت با دگران است!؛
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!؛

با تو گفتم:‌ حذر از عشق!؟ ندانم!؛
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!؛

روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،؛
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم،؛

باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!؛

اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید،؛
ماه بر عق تو خندید!؛

یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.؛
نگسستم، نرمیدم.؛

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،؛
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،؛
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم


بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!؛

03.jpg

کــوچـــه

سروده "هما میرافشار"

(پاسخی به اثر فریدون مشیری)

بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه‌سان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره‌ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی ...
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم،
دگر از پا نشستم
گوئیا زلزله آمد،
گوئیا خانه فروریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو، کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی

تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من
که ز کوی‌ات نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی؟!
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم
04.jpg

و این هم آخرین شعر فریدون مشیری در پیری در باب کوچه!؛
دوستی می گفت شعر کوچه ات؛
همچنان روشنگر دلهای ماست!؛
گفتمش: از کوچه دیگر دم مزن!؛
زانکه شعر و عشق از کوچه جداست!؛
نیک بنگر هر طرف در هر گذر؛
نام خون آلوده ای بر کوچه هاست!؛

یادت باشد

یادت باشـــــــد :
دلت که شکست ،
سرت را بگیری بالا ...
تلافی نکن ، فریاد نزن ، شرمگین نباش ...
حواست باشد دلِ شکسته ،
گوشه هایش تیز است ... !!
مبادا دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود ،
زخمی کنی به کین !
مبادا که فراموش کنی
روزی شادیش ، آرزویت بود !!
صبور باش و ساکت ...
بغضت را پنهان کن ،
و رنجت را پنهان تر !!