نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد
نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد

کاش

کاش بر ساحل رودی خاموش

عطر مرموز گیاهی بودم

چو بر آنجا گذرت می‌افتاد

به سرا پای تو لب می‌سودم



کاش چون نای شبان می‌خواندم

به نوای دل دیوانهٔ تو

خفته بر هودَج موّاج نسیم

می‌گذشتم ز در خانهٔ تو



کاش چون پرتو خورشید بهار

سحر از پنجره می‌تابیدم

از پس پردهٔ لرزان حریر

رنگ چشمان تو را می‌دیدم


عشق من


هوا سردست ...

من از عشق لبریزم

چنان گرمم ...

چنان با یاد تو در خویش سر گرمم ....

که رفت روزها و لحظه ها از خاطرم رفته ست!

هوا سردست اما من ...

به شور و شوق دلگرمم

چه فرقی می کند فصل بهاران یا زمستان است!

تو را هر شب درون خواب می‌بینم

تمام دسته های نرگس دی ماه را در راه می‌چینم

و وقتی از میان کوچه می‌آیی ...

و وقتی قامتت را در زلال اشک می‌بینم ...

به خود آرام می‌گویم :دوباره خواب می‌بینم!

دوباره وعده‌ی دیدارمان در خواب شب باشد

بیا... من دسته های نرگس دی ماه را

در راه می چینم !!


دیشب

دیشب

که ماه , از زور خستگی

چرت می زد

من

مراقب ستاره ها بودم

مبادا

شیطنت کنند

و

ماه از خواب بپرد

دیشب

من بیخواب بودم

و

بچه های قد و نیم قد آسمان را

می شمردم... .



خوش به حالم

پدر آرام، آهسته

وباعشقی که همواره درون چشمهاش جاریست

نگاهم میکند گاهی

و میگوید برایت بهترش رامیخرم فردا..

ومن شرمنده ی مهرش

فقط گیرم در آغوشش..


چراانقدر مهربانی؟

چرا خونت به جوش آمدولی حتی دریغ از اخم..


سکوتت، آرامشت،بوست

همه آبم میکند هردم..


وخداچقدردوسم دارد

که شمارا، فرشته را،پدرم را

سایه ی سرم کرده


خوش بحالم..بد بحالت..

امان از روزی که....

وقتی گیج میشدم
به کلمات پناه میبردم
امان از امروز که
کلمات خودشان هم گیج شده اند....

دلم

دلم کار دست است
خودم بافتمش
تارش را از سکوت
پودش را از تنهایی
همین است که خریدار ندارد....


خیال

خیالم را که میهمان باشی ،
زنبق های شعر از کویر واژگانم می شکفد .
به اِعجازی شاعر عشق تو می گردم .
و در عروجی نورانی ؛
یاد تو ؛
در صندوقچه ی سربه مُهر قلبم ،
فرود می آید ...

مگو بازی با کلمات است !
این احساس است که به مصاف آمده است .

صدای تو

فرقی ندارد
چه ساعت از شبانه روز باشد
صدایت را که می شنوم
خورشید در دلـم طلوع میکند...


قفس

پروازِ هیچ پرنده‌ای را
حسرت نمی‌برم
وقتی قفس
چشم‌های تو باشد.

قرار

قرارمان
پشت باران
قهوه خانۀ چشمانت
به صرف یک فنجان سرنوشت !