نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد
نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد

بی تو

این روزها “بــی” در دنیای من غوغا میکند! بــی‌کس ، بــی‌مار ، بــی‌زار ،

بــی‌چاره بــی‌تاب ، بــی‌دار ، بــی‌یار ، بــی‌دل ، بـی‌ریخت،بــی‌صدا ،

 بــی‌جان ، بــی‌نوا ، بــی‌حس ، بــی‌عقل ، بــی‌خبر ، بـی‌نشان ،

بــی‌بال ، بــی‌وفا ، بــی‌کلام ،بــی‌جواب ، بــی‌شمار ،

 بــی‌نفس ، بــی‌هوا ، بــی‌خود،بــی‌داد ، بــی‌روح ،

 بــی‌هدف ، بــی‌راه ، بــی‌همزبان 

بــی‌تو بــی‌تو بــی‌تو……

خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟

گاه می اندیشم

خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟


آن زمان که خبر مرگ مرا


از کسی می شنوی ، روی تو را


کاشکی می دیدم،


شانه بالا زدنت را،


_بی قید_


و تکان دادن دستت که،


_مهم نیست زیاد_


و تکان دادن سر را که،


_عجیب ! عاقبت مرد؟


_افسوس !


کاشکی می دیدم.


من به خود می گویم:


(( چه کسی باور کرد،جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد؟))

هرگز از بی کسی خویش مرنج!

هرگز از بی کسی خویش مرنج!

هرگز از دوری این راه مگو!


و از این فاصله ها که میان من و توست!


و هر آنگاه که دلت تنگ من است!


بهترین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار!


تا که تنهائیت از دیدن من جا بخورد!


و بداند که دل من با توست!


و همین نزدیکی است،در کنار دل تو....

مترسک

خیلی ها مترسک رو دوست ندارن چون پرنده ها رو می ترسونه.

ولی من دوستش دارم چون تنهایی رو در
ک میکنه...

... .

چه لزومی دارد برای جزئیات زندگی گریه کنیم ،

وقتی کل زندگی گریه دار است . .

.

قصۀ دلتنگی

باخود گفتم :

" قصۀ دلتنگی ِ خود را باکه بگویم ؟! " ......

دل با گلایه گفت :

" بی انصاف !...

من کجا تنگم ؟!...

بهتـــــــــان چرا ؟...

سالهاست جور ِ ترا میکشم....

سنگ صبور توام.....

بیگانگی چرا ؟!....

قصۀ دلتنگی ات را ....

بامن بگو............

گوش میکنم ."

دل خود را

اینچنین دریادل نمیدانستم.........

از دل ِ دریایی ِ خود شرمسارم


قصۀ دلتنگی من


شاید همین بود


که دلی پیدا کنم

تنهایی

در نقاشی هایم تنهایی ام را پنهان می کنم،

در دلم دلتنگی ام را،...

در سکوتم حرفهای نگفته ام را،

در لبخندم غصه هایم را،

دل من چه خردسال است،

ساده مینگرد ...

ساده می خندد ...

ساده می پوشد ...

دل من،

از تبار دیوارهای کاهگلی است.

ساده می افتد...

ساده می شکند....

ساده می میرد....

جاذبه ی تو

واقعیت است جاذبه تو

از بس جذابی


می خواهم تو را به نیوتن ثابت کنم . . . !

رفتن و ماندن

رفتن که دل نمی خواست !
ماندنت جسارت میخواست !

من...

من دیـــــــــــوانه نیستم
من فقط یک جــــــور خـــــــــــــــاص

که دیگـــــران نمیتوانند

تـــــــو را دوست دارم و میپـــــــــــرســـتم...