نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد
نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد

غریـــــــــــــبه

ترجیح مــےבهم همــﮧ را غریبــﮧ صـבا کنم.!

تا وقتــے از پشت خنجر میزننـב...


با خوבم بگویم...........


بـے خیال..!


از غریبــﮧ بیش از ایـטּ انتظارے نیست...

بترس

از کسی که به کار بد تو پاسخ نمیدهد بترس ...

او تورا می بخشد


اما ...


نمیگذارد خودت ، خودت را ببخشی ...

تو... .

کمی سخن بگو

من که هیچ

تو

پروانه را

دیوانه کردی

خــوب ِ مــن ، همین جا درون شعرهایم بمان

خــوب ِ مــن ،

همین جا درون شعرهایم بمان

تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد

به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛

من اینجا هر روز با تـو عاشقی می کنم بی انتها

شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان

تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم


تفاوت... .


گــاهــی، چـه فــرق می‌کــنــد،



دوســت داشــــتــن


یـــا



دوســـت نـداشـــتــن!



هــــر دو ، پـــیـــراهــــن یــــوســـــف را دریــــدنــــد…

بیاموزیم... .


در سفر بودا به دهی زنی مجذوب سخنان او شد و از او خواست تا مهمان وی باشد.
کدخدا به بودا گفت :
«این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید»
بودا به کدخدا گفت :
«یکی از دستانت را به من بده»
کدخدا یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت .
آنگاه بودا گفت :
«حالا کف بزن» کدخدا گفت: « هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند»
بودا پاسخ داد :
هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان نیز هرزه باشند .
مردان و پول‌هایشان از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند .
به جای نگرانی برای من نگران خودت و مردان دهکده ات باش... .

دلتنگم...

دلم برای کودکیم تنگ شده
برای روزهایی که باور ساده ای داشتم

همه آدم ها را دوست داشتم

مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم

مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود

دلم می خواست "ممول" را پیدا کنم

از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال "وروجک" می گشتم

تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود

دلم برای خدا تنگ شده

خدایی که شبها بوسه بارانش می کردم

دلم برای کودکیم تنگ شده

شاید یک روز در کوچه بازار فریب دست من ول شد و او رفت... .

هنوز هستند... .

هنوز هستند پسرانی که بوی مردانگی می دهند



در دستانشان عزت یک مرد ، یک مرد ، واقعی لمس می شود



اهل ناموس بازی نیستند!



می شود روی حرف و قول هایشان حساب کرد ...



هنوز هم هستند دخترانی که تنشان بوی محبت خالص می دهد



بکرند



نابند



لمس نشده اند



آری ، هنوز هم هستند ! نادرند ! کمیاب اند ! پاک اند !



هنوز آدم هایی از جنس فرشته پیدا می شود،هستند !



نادرند ! کمیاب اند !



اما هستند ...