نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد
نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد

شعری از فریدون مشیری


اگر ماه بودم , به هر جا که بودم ,

سراغ ترا از خدا میگرفتم .


و گر سنگ بودم , به هر جا که بودی ,


سر رهگذار تو , جا میگرفتم .



اگر ماه بودی به صد ناز , ــ شاید ــ


شبی بر لب بام من می نشستی .


و گر سنگ بودی , به هر جا که بودم ,


مرا می شکستی , مرا می شکستی !


" فریدون مشیری"

شعری از حمید مصدق


شب تهی از مهتاب

شب تهی از اختر

ابر خاکستری بی باران پوشانده

آسمان را یکسر

ابر خاکستری بی باران دلگیر است

و سکوت تو پس پرده ی خاکستری سرد کدورت افسوس

سخت دلگیرتر است

شوق بازآمدن سوی توام هست

اما

تلخی سرد کدورت در تو

پای پوینده ی راهم بسته

ابر خاکستری بی باران

راه بر مرغ نگاهم بسته


"حمید مصدق"

عاشق



در دایره عشق اگر باران بلا ریخت

 عاشق آن است که از دایره بیرون نرود... .

تنهایی


تنها بودن قدرت می خواهد


و این قدرت را کسی به من داد که


روزی می گفت تنهایت نمی گذارم !

ترس

قبل تو

از عشق میترســــــــیدم ...


حـــال


از روزی که بـــــــی عشق تو به سر شود میترســم... .

درد

دردنـــــاک اســـــت

دوســـــتـَش بـداری


و گمـــــان کنی دوســـــتـَت دارد


حــــال آن کـِه


او یــِگــانه هـَســــتی تو باشـَـد


و تـــــو


یـــِــکی از هــزاران لــــــذت او …

اشک

مـــــــــن از زنــــدگــــانـــــــــی آمـــوخـتـم چـگـــــــــونـــه


اشـــــک ریـخـتـــــــن را؛



ولــــــــی اشـکـهـــــــــایــــم نـیـامـــوخـــت



چـگــــــــــونـه زنـدگـــــــــی کـــــــردن را... .


کاش میشد



کاش می شد بی آن که کسی بداند


یک روز به روزهای هفته اضافه کنیم


برای با هم بودن!!

تا ابد در دل من میمانی

کوله بار سفرت رفت و نگاهم را برد

نه تو دیگر هستی


نه نگاهی که در آن دلخوشی ام سبز شود


سایه می داند که به دنبال نگاهت همچو ابر سر گردانم


هیچکس گمشده ام را نشناخت


تابش رایحه ای خبر آورد کسی در راه است


چشمی از درد دلم آگاه است


تو مرا می فهمی


من تو را می خواهم


و همین ساده ترین قصه ی یک انسان است


تو مرا می خوانی


من تو را ناب ترین شعر زمان می خوانم


و تو هم می دانی


تا ابد در دل من میمانی



گریز

لایه های نرم ماسه زار های به سنگ نشسته را گریزی نیست

وقتی که دریا خشکیده باشد


وقتی به خویشتن آلوده ایم دست هایمان را !!


موج میزند تاریکی در پژواک نبودنت


بس کن اینهمه نیامدن را


من از تکرار تو آب می شود


وقتی که نفس نفس میزند پیراهنت


از پیچ و تاب های نرم نسیم