نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد
نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد

مست شد...

مست شد...

خواست که ساغر شکند!

عهد شکست...

فرق پیمانه و پیمان ز کجا داند، مست...

گل من

یکـــــــ گُل را تصـــــور کنید !

به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید

گُلــی کـه با تمـــام ِ وجــــود می خواهــی اش ...

به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید

دلت ضـعـف می رود بـرای شَهـدَش کـه کـامَت را شیـریـن کنـد ...

عطـــرش کـه مستـت کنـد...

به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید

و

زیبــــایی اش که صفــابخـش حیـــاتـت باشـد ...

بنـد بنـدِ وجـــــودت می خـواهـد بچینـی اش ...

به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید

ولـی ...

از تـرس اینـکه مبــادا پـژمـرده اش کنی !

با حســـــرت از دور فـقـط تمــــاشـــایش می کنی ...

به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید

چـون اگـر حتـی یکــــــ گلبــــرگ از گلبــــرگهایش کـــم شود !

هـرگـز خــودت را نخـواهـی بخشـیـد .... !


به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید

از ســـوی ِ دیگــــر ...

فکـر دست های غـریبـــــه کـه هـر آن ممکن است گل ترا بچینند دیـوانـه ات می کند !!

به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید

جـز خـودت و خُـــدا کسـی نمی داند که جـــانت به جـــان ِ آن گُل بستــه است ...

و تـو داری با ایـن تــرس روزهـا را به سختـی شَب می کنی ...

و

آرزو داری ای کـــاش می شد تابلـــویی بود کنـار گُلت که رویش نوشتـه بود :


این گُل صــآحب دارد . . . !

... .

روزگاری من و او ساکن کویی بودیم

ساکن کوی بت عربده جویی بودیم


عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم


بسته سلسله ی سلسله مویی بودیم


کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود


یک گرفتار از این جمله که هستند نبود


" وحشی بافقی"

... .

گمان از تشنگی بردم که دریا تا کمر باشد

چو پایانم برفت اکنون بدانستم که دریایی


"سعدی"

فاصله


همیشه از فاصله ها گله میکنیم شاید یادمان رفته که


در مشق های کودکی


برای فهمیدن کلمات کمی فاصله هم لازم بود

شکستن دل


شکستن دل


به شکستن استخوان دنده می‌ماند


از بیرون


همه‌ چیز رو به‌ راه است ،


اما هر نفس


درد ا‌ست که می‌کشی !

قدردان باشیم



ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻢ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ


“ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ”


ﯾﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻧﯿﺎﻭﺭﻧﺪ


ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺸﺎﻥ ﺭﺍ …


ﺑﻬﺸﺎﻥ ﺧﺮﺩﻩ ﻧﮕﯿﺮﯾﺪ !


ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ “ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ” ﺣﺮﻣﺖ ﺩﺍﺭﺩ ،


ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﺩﺍﺭﺩ


ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯽ


ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ،


ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺑﺨﻨﺪﯼ ،


ﺗﺎ ﺗﻮ ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺷﯽ …


ﺁﺯﺍﺭﺕ ﻧﻤﯿﺪﻫﺪ ،


ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺸﮑﻨﺪ …


ﺑﻪ ﻫﺮ ﺩﺭﯼ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ

قدرشون بدونید


فرشته


اینجا فرشته ای زندگی می کند

حتا اگر

خانه ی من

بهشت نباشد



آهای ! پسرهای همسایه

جنس های مذکر کوچک



شما را به خدا

مردهای بهتری شوید



من دارم این فرشته را

با خون دلم بزرگ میکنم .

پاییزتان روشن

پاییز را ساده منگر ...

پاییز اتحاد جنون‌آمیزِ برگ است با نور ...

عاشقانه‌ی برگی‌ست که همرنگ ِ خورشید شده‌ست ... !

پاییزتان روشن

رباعی از خیام

بر لوح نشان بودنی ها بوده است

پیوسته قلم ز نیک و بد فرسوده است


در روز ازل هر آن چه بایست بداد


غم خوردن و کوشیدن ما بیهوده است


::::خیـــــــــام::::