نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد
نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد

رنج

دررنج من آرامش

و در اشکهای من آزادی است....



نزدیک تر بیا ای یار

نزدیک تر بیا

مگذار دست زمستان

میان ما فاصله اندازد

کنار من بنشین

نزدیک دلم....

چرا که آتش

تنها میوه ی زمستان است

با من سخن بگو

از شکوه دلت

که این٫از تمام جهان

شکوهمندتر است... .

من زنم و تو مرد


من زن هستم و تو مـــــــــــــــــــرد ....

اما .... نگران نباش به کسی نخواهم گفت ؛

که در پس مشکلات و درد هایی که تو برایم ساختی و تحمل کردم ،

در پس نامردی و نامهربانی که دیدم و دم نزدم !

در پس بی معرفتی هایی که دیدم و معرفت به خرج دادم ....

من

" مــــــــــــــــــــــــــــــــرد " تر بودم!!

خنده

خدایا!

حالم خوب است


اما.......


دلم تنگ آن روزهایی شده که می توانستم از ته دل بخندم... .


طبیعت دروغ نمی گوید

طبیعت را میگذارم

شروع

مسیر زندگی ام با قلبت

طبیعت دروغ نمی گوید

عشق می کارد... .

شرمنده

قرآن ! من شرمنده توام

اگر از تو آواز مرگی ساخته ام

که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود

همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "

فرقی نمی کند

فرقـے نمـے کند !!

بگویم و بدانـے ...!

یا ...

نگویم و بدانـے..!

فاصله دورت نمی کند ...!!!

در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!

جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:

دلــــــــــــــم.....!!!


حماقت


حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!

حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه

اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!

خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!

برمیگردم چـون

دلـتنـگـت مــی شــوم!!!

برو

می ترسم از نبودنت...

و از بودنت بیشتر!!!

نداشتن تو ویرانم میکند...

و داشتنت متوقفم!!!

وقتی نیستی کسی را نمی خواهم.

و وقتی هستی" تو را" می خواهم.

رنگهایم بی تو سیاه است ،و در کنارت خاکستری ام

خداحافظی ات به جنونم می کشاند...

و سلامت به پریشانیم!؟!

بی تو دلتنگم و با تو بی قرار....

بی تو خسته ام و با تو در فرار...

در خیال من بمان

از کنار من برو

من خو گرفته ام به نبودنت... .

گفتند...

گفتند ستاره را نمی توان چید

و آنان که باور کردند، برای چیدن ستاره

حتی دستی دراز نکردند

اما باور کن

که من به سوی زیباترین و دورترین ستاره

دست یازیدم

و هرچند دستانم تهی ماند

اما چشمانم لبریز از ستاره شد

ستاره های درونت را

در شب چشمانت رها ساز

و باور کن

عشق را هدفی نیست

آنچنان که بدست آید

در آغوش جای گیرد

و یا در آیینه چشمانت به تصویر نشیند

باور کن که "عشق"

خود همه چیز است... .


شاید


هی فلانی

زندگی شاید همین باشد

یک فریب ساده و کوچک

آن هم

از دست عزیزی که

زندگی را جز برای او و جز با او نمی خواهی !