یکی از آرزوهای من این شده تا بشینم با یکی درد دل کنم و به حرفام گوش کنه و بگه حق با تویه
هر وقت رفتم پیش کسی نشستم درد دل کردم
تو چشمام زل زد گفت چشمت کور ، کور هم بشی از این غلطا نکنی
از بس احمقی دیگه
حالا تنها دلخوشی من اینه که هوا ابری بشه
برم رو حیاط و با آسمون درد دل کنم
و بعد یهو بارون بگیره و منم از خوشحالی بال در بیارم
که یه نفر پیدا شده باهاش درد دل کردم و اون هم یه دل سیر برام اشک ریخته
تنهایی یعنی این
بی کسی یعنی این
بی سنگ صبور یعنی این
به چه دلخوش باشم ؟
یه وقــــتایی که : دلت گــــرفته بغض داری
آروم نـیستی دلت بـــراش تـنگ شده
حــــوصله هـیـچـکسو نــــداری ...
به یــاد لحظه ای بیفت کـه
اون هــمه ی بی قــــراری هــای تــــو رو دیــــــد ،
امـــــــا.... چـشمـاشـو بست و رفــت!!!!
از چوپان پیری پرسیدند چه خبر ؟
با لحن تلخـی گـفت :
گـــــــــــــرگ شد آن بــــره ای که نوازشش میکردم!
روز تولدم رافراموش کردى
گفتم... گرفتارى
زیبایى لبخندم را نادیده گرفتى
...
گفتم ... غصه دارى
محبت هایم رااز یاد بردى
گفتم... گله و شکایت دارى
ولى خودم رافراموش کردى...
نمیدانم چه بهانه ای براى دلم بتراشم
فکــر می کــردم
در قلب تــ ـــ ـــو
محکومم به حبــس ابد !!
به یکبــاره جــا خــوردم …
وقـــتی
زندان بان برســـرم فریاد زد:
هــی..
تــو
آزادیـــــ!
و صـــدای گامهای غریبهـــ ای که به سلـــول من می آمـــد.
مردم "انسان هـای ساده" را "احمق" می پندارند
امــا نمی داننـد که
آن افراد خودشان نخواستند که "هفـــت خـــط" باشند !!!
وقتی یک کبوتر با کلاغ ها معاشرت می کند، پرهایش سفید می ماند اما قلبش سیاه
می شود؛ دوست داشتن کسی که لیاقت ندارد اسراف محبت است.
کبوتر من! تو آزادی که با هر کس دوست داری معاشرت کنی. تو آزادی که به هر کجا
می خواهی پر بکشی.
کبوتر من! می دانم که شوق سر در آوردن از اسرار این جهان پهناور و مرموز در وجودت بیداد
می کند؛
می دانم که چشم های خوشگلت از دیدن سیر نمی شود.
می دانم که اهل معاشرتی، خوش مشربی، شوخی، شیرینی و اهل گشت و گذار.
خوب خوب می شناسمت و بیشتر از آن چه فکر کنی، می فهممت.
کبوتر قشنگ من! تو آزادی هر کجا دوست داری برای خودت آشیانه بسازی؛
تو آزادی که آشیانه ات را با هر رنگی که می پسندی، بیارایی.
تو این اختیار را داری که بخواهی یا نخواهی؛
دوست داشته باشی یا نداشته باشی؛
بمانی یا نمانی؛ بخوانی یا نخوانی اما…
کبوتر ناز من! تو می توانی خدا را بپرستی یا نپرستی؛
تو آزادی که فرشته های آسمان را به آشیانه ات راه بدهی یا ندهی.
اما کبوتر زیبای من! حواست جمع باشد که اگر با کلاغ ها معاشرت کنی قلبت سیاه می شود؛
قلبت اگر سیاه شود معنایش این است که «مسخ» شده ای؛ یعنی این که دیگر یک کبوتر
نیستی!
به کوری چشم تو هم که باشد
حالم خوب ِ خوب است
اصلا هم دلم برایت تنگ نشده
حتی به تو فکر هم نمیکنم
باران هم تو را دیگر به یاد من نمیآورد
مثل همین حالا که میبارد
لابد حالا داری زیر باران قدم میزنی
چترت را فراموش نکن !
لباس گرم را هم... .