هربار چیزی برای بودنت ...
اما ...
مگر می شود ارزش بودنت را با این نذرها خرید؟
مگر می شود بودنت را با زمزمه ی اذکار
از میان لبان من – این لبان تهی- داشت ؟
مگر می شود بودنت را با چرخاندن دانه دانه ی تسبیح
در میان دستانی سرد تکرار کرد ؟
نه ...
نه ...
نه ...
نمی شود ...
*
برای بودنت نذری کرده ام ...
این بار اما ...
این بار بغض هایم را نذرت کرده ام ...
این بار اشک را نذر کرده ام برای بودنت ...
برای آمدنت ...
این بار با بغض های فروخورده بودنت را زمزمه می کنم ...
این بار قطره قطره اشک برگونه هایم نذر بودنت شده است ...
این بار دل را می دهم برای حضورت ...
*
نذری کرده ام برایت ...
برگرد ...
برگرد ...
برگرد ...
این بار اشک هایم می شوند فرش قدمهایت ...