نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد
نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد

آدمیزاد هرگز دانش آموز خوبی نبود


سالها پیش از این سالها پیش از این زیر یک سنگ، گوشه ای از زمین من فقط یک کمی خاک بودم.... همین یک کمی خاک که دعایش پر زدن آنسوی پرده ی آسمان بود آرزویش همیشه دیدن آخرین قله ی کهکشان بود . . خاک هر شب دعا کرد از ته دل خدا را صدا کرد یک شب آخر دعایش اثر کرد یک فرشته تمام زمین را خبر کرد ... و خدا تکه ای خاک را برداشت آسمان را در آن کاشت خاک را توی دستان خود ورز داد روح خود را به او قرض داد... روح خود را به او قرض داد خاک خاک توی دست خدا نور شد پر گرفت از زمین دور شد راستی من همان خاک خوشبخت، من همان نور هستم پس چرا گاهی اوقات این همه از خدا دور هستم؟؟؟؟                                                                                                             "عرفان نظر آهاری"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد