نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد
نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد

بی رنگی و دلتنگی


مدتهاست که دیگر رنگها برایم بی رنگ شده اند

 

رویا هایم خیس شده اند

سکوت صدایم را گرفته

 

دلم بی تاب شد است

مدتهاست یادی از تو نمیکنم

 

 اما می دانم هر لحظه با من و به یاد من هستی

 

دنیای بی رنگ را با تو شناختم

 

حس دوست داشتن  ,تنفر

 

وفاداری و بی فایی همه را به من نشان دادی

 

 

 خداوندا این بار از تو می خواهم

 

زندگی را به من نشان دهی

جا مانده ام


 منتظرت میمونم

تا نشون بدی هنوز بیادمی

حتی اگه آخرین لحظه زندگیم باشه منتظرت میمونم

چون همیشه به خوبی ها ت ایمان دارم

نمی دونم کی اما می دونم

یه روزی خوبی هات نصیب منم میشه

بگو که اون روز دیر نیست

بگو که به یادمی

خدایا بگو که فراموشم نکردی

خدایا بگو

؟

آرزوهای من


کاش می شد خوشبختی را با قلم نوشت                              

 

                  کاش می شد تنهایی را به بند کشید         

 

        کاش می شد خوشی را به زبان آورد                                                       

 

کاش می شد غصه را خورد                      

    

                کاش می شد لحظه ها را در اختیار داشت

 

و ای کاش می شد زندگی را به بازی گرفت                

دنیای خیالی من


برای شاد بودن به دنبال بهانه ای بودم

 

اما بهانه ای برای آن نیافتم

 

 

اینک من ماندم و دنیایی از غم و اندوه

 

 

چون دیگر نمی توان خود را به بازی گرفت

 

دنیای خیالی من خدا حافظ

نتایج تحقیق یک هلندی درباره کلمه الله



یک پژوهشگر هلندی غیرمسلمان چندی پیش تحقیقی در دانشگاه آمستردام انجام داده و به این نتیجه رسیده بود که ذکر کلمه جلاله «الله» و تکرار آن و نیز صدای این لفظ، موجب آرامش روحی می‌شود و استرس و نگرانی را از بدن انسان دور می‌کند.

این پژوهشگر غیرمسلمان هلند طی گفتگویی در این باره گفت: پس از انجام تحقیقاتی سه ساله که بر روی تعداد زیادی مسلمان که قرآن می‌خوانند و یا کلمه "الله" را می شنوند، به این نتیجه رسیدم که ذکر کلمه جلاله «الله» و تکرار آن و حتی شنیدن آن، موجب آرامش روحی می‌شود و استرس و نگرانی را از بدن انسان دور می‌کند و نیز به تنفس انسان نظم و ترتیب می‌دهد.

وی در ادامه افزود: بسیاری از این مسلمان که روی آنان تحقیق می‌کردم از بیماری‌های مختلف روحی و روانی رنج می‌بردند. من حتی در تحقیقاتم از افراد غیرمسلمان نیز استفاده کرده و آنان را مجبور به خواندن قرآن و گفتن ذکر «الله» کردم و نتیجه باز هم همان بود. خودم نیز از این نتیجه به شدت غافلگیر شدم، زیرا تأثیر آن بر روی افراد افسرده، ناامید و نگران، تأثیری چشمگیر و عجیب بود.

این پژوهشگر هلندی همچنین گفت: از نظر پزشکی برایم ثابت شد که حرف الف که کلمه «الله» با آن شروع می‌شود، از بخش بالایی سینه انسان خارج شده و باعث تنظیم تنفس می‌شود، به ویژه اگر تکرار شود و این تنظیم تنفس به انسان آرامش روحی می‌دهد. حرف لام که حرف دوم «الله» است نیز باعث برخورد سطح زبان با سطح فوقانی دهان می‌شود. تکرار شدن این حرکت که در کلمه «الله» تشدید دارد نیز در تنظیم و ترتیب تنفس تأثیرگذار است. اما حرف هاء حرکتی به ریه می‌دهد و بر دستگاه تنفسی و در نتیجه قلب تأثیر بسیار خوبی دارد و موجب تنظیم ضربان قلب می‌شود.

به راستی که قرآن کریم در آیه‌ای کریمه می‌فرماید: «الذین آمنوا وتطمئن قلوبهم بذکر الله ألا بذکر الله تطمئن القلوب».این خبر آرامش بخش را برای دوستانی که یاد خدا برایشان آرامش بخش است.

تا کدامین روز

در آسمان آبی نیست جز من تکه ابر کوچک

 ابری

 

در آسمان زیبای روزگار باز این منم که راه گم کرده ام

 

باز سرگشته و حیرانم از این واقعه

 

سالهاست که ازپی این باد و آن باد رفته ام

 اما هنوز این تکه ابر راه گم کرده باقیست

من نمی دانم تا کدامین روز روزگارم اینگونه خواهد بود

ماندن تکه ابر در آسمان زیبای آبی

ز خود شرم دارم زیرا وجودم آسمان زیبا را لکه دار کرده

ز خود بیزارم که قدرت ریزش اشکهایم را هم ندارم

 

تا کدامین روز روزگارم اینگونه خواهد بود

 

تا کدامین روز؟؟؟؟؟

شاید فردایی دیگر باشد




می روم تا دوبار برویم

نمی دانم کی و از کجا خواهم رویید

نمی دانم آیا رویشی دوباره برایم خواهد بود

آیا خداوند بار دیگر بهار را به زمستان من خواهد آورد

نمی دانم فقط می روم... .

باران 2



چگونه می توان درد آدمیان را به قلم کشید

 

روزهای سخت عذاب و رنج

 

درد و غم

شاید جایی جوهری جز خون باشد

 

 که که این درد را به تصوی بکشد

 

اما تنها راه شستن تمامی خاطرات زیر باران است... .

خاطرات خوب من


باد درخت خاطراتم را می لرزاند و من٬!

خیره  کنان فقط می نگرم.

از میان تک تک این برگها انگار خاطرات شیرینم به زردی رفته

و کم کم سست شده اند.

خاطرات تلخ گویا سبزی و طراوت خود را حفظ کرده اند.

یک به یک برگهای زرد با وزش باد به زیر پای می افتند.

با عبور هر رهگذر از خاطرات زیبای من فقط خش خش به جای می ماند.

فقط می نگرم و حسرت روزها در دلم می ماند.

چه زود گذشت خاطرات خوب.

سکوت


زبانم را مهر سکوت و خاموشی بسته

چشمهای دیگر حتی خودمم را هم نمی تواند ببیند

نمی دانم راه می روم یا بی راهه

اما همین برایم بس است که قدمهایم هنوز رمقی دارند

چقدر سرد و تاریک است

چقدر بی روح

زندگی واقعا چیست و از ما چه می خواهد

جوابی برای این سوال هنوز نیافته ام؟؟؟؟؟