نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد
نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد

آمین

این شـب ها چقدر دلـــــــم

می خواهد کســی آرام بــهم بگویـد:" بـمیـری ایشالا "

و من فـریــــاد بـــزنم : " آمـــــــــــیـن "


بگذار

بگذار که از درد تو بیمار بمیرم


از آتش دل سوزم و تبدار بمیرم


بر گردنم آن زلف سیه حلقه کن ای سرو


در پای تو خواهم به سر دار بمیرم



بگذر نفسی از بر بالینم و بگذار


از تاب و تب لحظه ی دیدار بمیرم


چون سایه ات ای گل ز سرم رفت عجب نیست



از جور خس و سرزنش خار بمیرم



سهل است ز تیر نگهت مردنم اما



ترسم نزنی بر دل و دشوار بمیرم



مستم کن از آن لعل می آلوده که حیف است


می باشد و من پیش تو هشیار بمیرم





صدقدم من یک قدم تو

عشق اگر این است ، مرتد می شوم


خوب اگر این است ، من بد می شوم


قفل غم بر درب سلولم مزن


من خودم خوش باورم گولم نزن


من نمی گویم که خاموشم نکن


من نمی گویم فراموشم نکن


من نمی گویم که با من یار باش


من نمی گویم مرا غمخوار باش


من نمی گویم دگر گفتن بس است


گفتن اما هیچ ، نشنیدن بس است


روزگارت شیرین باد و شاد باش


دست کم یه شب تو هم فرهاد باش

حماقت


حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!

حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه

اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!

خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!

برمیگردم چـون

دلـتنـگـت مــی شــوم!!!

تو

من تو را نمی سرایم !..

تو ...

خودت در واژه ها می نشینی ..!

خودت قلم را وسوسه می کنی !!

و شعر را بیدار می کنی !!

عاشقت می مانم

عاشقت می مانم!

بی آنکه بدانی..

دوستت خواهم داشت و در آغوشت خواهم ماند!

بی آنکه بگویم..

درد دل خواهم کرد!

بی هیچ کلامی..

شاید احساسم

اینگونه نمیرد..................وخاطراتم برویند

چون گل وآکنده سازند تنهایم را...

همبازی

نمی دانم کجای بازی ما

اشتباه بود

که تو دیگر همبازی من نیستی

و من هنوز

گرگم به هوای تو…

نان و عشق


دیروز کودکی


در امتداد کوچه های پر از بی کسی این شهر شلوغ


دست تمنایی به سویم دراز کرد


خالی تر از تمامی آرزوهای کودکانه


دنیا عوض شده است


کودکان به دنبال نان اند و ما به دنبال عشق .


لیاقت

لیاقت می خواهد در جمع " گریه " کردن!


لیاقت می خواهد با مداد " کور " نقاشی کردن!


لیاقت می خواهد با چشمانی " بسته " بوسیدن!


لیاقت می خواهد با دستانی " پُر " بخشیدن!


لیاقت می خواهد با صورتی " چروکیده " مجادله کردن!


" پدرت را آنطور که لیاقتش است دوست بدار "


نه در صورتی که جیبش غرق در پول باشد .


سکوت آزاردهنده

آزار دهنده ترین سکوت،


وقتی است که دروغ می گوئی و مخاطبت در سکوتی سنگین،


فقط نگاهت می کند ...