برایت نامه ای دارم .. سالهاست که زندانی جسم ام شده ای ... تا به کجا کشیدم ات ای دل! دم نزدی ...فقط نبضی بودی برای زندگیم. یک روز عشق ، بی خبر سراغ ات را گرفت تپیدن ها یت را تند کرد و رنگ زد به گونه هایم ، سرخی شرم .. افسوس که دیگر پرنده ای شده بودی اسیر در قفس تن یک مو جود دیگر.... و آنگاه که مهربانی تو را یافت برایش آغوش گشودی و لبریز از آرامش شدی ... امروز ،می دانی با تو چه کردم؟! به جایت سنگی در سینه ام گذاشته ام تا سخت شوی...آری سخت. خسته ام ..... تمامی کلماتی که مفهوم عشق را داشتند از لغت نامه ها حذف کردند. امّا در شگفتم... چرا هنوز باور نمی کنند.... قلبها بدون عشق ،نبضی ندارند....؟