شناسنامه ام رامی گویم...
امروز نگاهش میکردم، صفحه وفاتش سفیداست...
با این که روزهاست برای خیلی ها مرده ام...!
دل نده به انسان ها ، دل نده
تو که از خدایشان عاشق تر نیستی
انها خدای خود را به نیمه نانی و تو را به نیمه شبی میفروشند...
تاب تاب عباسی
یادش بخیراون بازی
هربارقسم می دادم
خدامنو نندازی....
اما الان...
تاب تاب عباسی
خدا خستم از بازی
دنیا چقد تابم داد
کاشکی منو بندازی...!!!
همیشه فکر می کردم شاه زندگیمی
گاهی
اگر دعایت مستجاب نشد
برو گوشه ای بشین ...
زانو هایت را بغل بگیر
و یک دل سیر گریه کن ...
شاید لازم باشد میان گریه هایت بگویی:
اَللّهُمَّ اغْفِرْلىَ الذُّنُوبَ الَّتى تَحْبِسُ الدُّعاَّءَ
خدایا ببخش آن گناهم را که دعایم را حبس کرده است... .
نه زیبایم و نه مهربـــان و نه محتــــــاج نگاهی ؛
برای تو که صورتــهای رنگ شده را می پرستـی ،
نه سیـــــرت آدمهـــــا را ، هیــــــچ ندارمــــــ ...
راهــــــت را بگیـــــر و بـــــرو ...
حوالـــــــی مــن،
توقـــــــف ممنـــــــوع است !!!
این روزها اصلا حواست به من نیست …
دیگر خبری از من نمی گیری
اما با این حال درکت می کنم ،
با “او” بودن تمام وقتت را گرفته است !
دوست ام داشته باش
از رفتن بمان
دست ات را به من بده
که در امتداد دستان ات
بندری ست برای آرامش!