خط ا ستاد

دوستان عزیزبهساحل سخنوبلاگ ادبی وهنری خوش آمدید.

ســـــــاحـــــــل ســـــخـــــن

یک غزل با دوویرایش

دوستان عزیزکدام شکل را برای غزل "نگاه" این کمترین می پسندید؟

"نگاه"  

1- می برد یورش ز چشم او سپه بایک نگاه

روزگار دیده ام گردد زچشمانش تباه

جاده های چشم او چون دره هایی پُر زشیب
می دود پای دلم هر دم در آن بیراه و راه

از کمان ابروانش گر رها سازد نگاه
هم نگاه و بخت من را میکند در دم سیاه

دیده اش طوفان کند موجی زند بر کشتی ام
چاره دل را چه سازم گر شود غرق گناه!؟

از عبادت پر شده پیمانه ام گر سالیان
لحظه ای مست نگاهش گردم و افتم به چاه

در شب چشمش زنم ساز غزل با ناز او
نیست آن چشم سیه را قصد ماندن تا پگاه

تا نگاهم میکند لرزان شود بید ِدلم
زین سبب گشته نگاهم بر نگاهش گاه گاه

نور خورشیدی بیاور تا سپر سازی امین
گرچه آن چشمان زیبا شیوه ای دارد چو ماه!

..................

2- می بَردیورش زچشم اوسپه، به یک نگاه
روزگاردیده ام  شود زترس چشم او ســـــــیاه

جاده های ِ چشم او کوه به کوه پیچ وخم است
میدود پای دلم ، ولی هنوز مانده به بیراهه و راه

ابرویش کمان شده ضرب نگاه اوشده تیر بلا
نکند برنگه ام  به ناگهان تیرزند بخت مرا کند تباه

همچو طوفان بزند موج نگاهش به دل کشتی من
باید اندیشه کنم تانشودکشتی من غرق گناه

روزگاریست که پیمانه ی من پر زعبادت گشته
نکند با نگهش مست شوم خیره روم در دل چاه

خوانده است باز دلم یک غزلک به وزن صدگونه نوا
نرسد شب ِ دوچشم اوچرا ، سپیده اش روبه پگاه

من که ازخیره نگه کردن او بیدِ دلم می لرزد
پس نپرس زمن دگر نگاه توچرا شده گاه به گاه

نورخورشید بیاورسپر دیده یِ خود سازامین
گرچه او شیوه چشمان قشنگش به نگاه هست چو ماه

محمد امین نژاد

شعر

"روانی"

یک جنگل ستاره دردلِ شبهای ِآسمانی است
دریایی ازسُرور ،دراین قلب طوفانی است

یک ذرّه ملالی نیست جُزدوریِ رویِ شما
غم ، میهمان ناخوانده ی ِهرشادمانی است

چندین قطار، واژه فرستاده ام تا ایستگاهِ غزل
راهش بیابید که هنوزدرگیرآن نشانی است

کم کم زفکرِچرا  چنین وچنان نشد درآ
گاهی امید ،در دلِ روزهای بارانی است

آرامش نوبهارهم می رسدززمستانِ بی قرار
یوسف درآینده عزیزمیشود باشدکه زندانی است

هراسی که نیست ازاین تاریکی کوردلانه ات
در دلِ من روزهاروشن وشبها چراغانی است

فرهاد! بیهوده کوه نکن به عشقِ شیرین ، بیا
جان میدهی وُشیرین به شیرین زبانی است

دشت شقایق ز زخم  اگربر دلت زدند
با اشک چشم نیاکه این دارویِ ناتوانی است

چون کوه بایست وبجنگ وصبرداشته باش
گاهی حراجِ خواسته ها،علاج هرگرانی است

رازهای مگو پس این واژه ها کرده ام روان
هرچند امین نه شاعروشعرش به آن روانی است



"محمد امین نژاد"

حافظ


چهارقل


گیلان 1393

عکسهای بیشتردرادامه ی مطلب

شکسته بالان

آنی تو که حال دل نالان دانی

احوال دل شکسته بالان دانی

گر خوانمت از سینه‌ی سوزان شنوی

ور دم نزنم زبان لالان دانی

"ابوسعید ابوالخیر"


پیرمردی درچهارباغ


"پیرمردی درچهارباغ"


درخیابان چهارباغ


پیرمردی دیدم

چهارباغش به خزان

نوبهاروُ تابستان

غنچه هاو گلهاش

همگی طی شده بود

عمراو، دی شده بود

سروُ ریشش ، چون برف

لب فرو بسته زحرف

حول ِ اسفند می چرخید

ناگهان چونکه غزالی زیبا

ازکنارش رد شد

آهی ازسینه برآوردوُ چنین گفت بلند:

خوش نصیحتی به من کرد پدر

قبراونورافشان

پدرم گفت :که آویزه ی گوشت گردان

حذرازچشم ِ بَد وُ زخم ِ عدو بایدکرد

پدرم رفت ولی غافل ازآن...

چشم ِ بَد ، زخم ِ گران

چشم شور ِ دگران

رفته چون باد ز پیشم گذاران

دیگراکنون حذراز

روی ِ چو مَه ، زلف ِ سیه

چشم، نکو باید کرد

باید اسفند بریزم برآتش

تامگرراه بیابم ز گزند

روبسوی ِ پیرمرد

رهگذاری گفتش:

حذرازچشم ِ بَد وُ چشم ِ نکو باید کرد

بیمه خود را زگزند وُ آبرو باید کرد

 

"محمد امین نژاد"


حافظ واستقبال ازغزل او

به استقبال های زیبا ازغزل "اگرآن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا// به خال هندویش بخشم سمرقند وبخاررا"

درادامه ی مطلب توجه فرمایید

ادامه نوشته

دمی با ابوسعید اوالخیر