نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد
نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد

بازی

کنــارت هستند ؛

تا کـــی !؟


تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند …


از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟!


وقتی کســی جایت آمد …


دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟


تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند …


میگویــند : عاشــقت هســتند برای همیشه نه …


فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود !


و این است بازی باهــم بودن … .

... .


بی پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا


در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من

"مولانا" 

او رفت

سخت میترسیدم از اینکه من از نژاد شیشه باشم و شکستنی …

او از نژاد جاده باشد و رفتنی …


آری روزها گذشت ؛


همان شد :


او رفت و من شکستم … .

عشق


عِشــــــــــق


اگَـــــــــــر عِشـــــــــق بـآشَــــــــــد نا ممکن ترین ها راامکان می بَخشَــــــــد تَنهـــآ


برکه ای سـتــــــــــــــ ڪــــﮧ می تَوآنـے دَر ان غَـــــــــرق شَوی


وَ اَمّــآ نَفَـس بڪـــــــــشـی

نماز آیات


مبادا گرفته باشی که شهری را به


نماز آیات وا می دارم

صبر

یکی می گفت ،

آن یکی نمی گفت ، می شنید!


جایشان که عوض شد.


شنونده مرد.

مست شد...

مست شد...

خواست که ساغر شکند!

عهد شکست...

فرق پیمانه و پیمان ز کجا داند، مست...

گل من

یکـــــــ گُل را تصـــــور کنید !

به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید

گُلــی کـه با تمـــام ِ وجــــود می خواهــی اش ...

به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید

دلت ضـعـف می رود بـرای شَهـدَش کـه کـامَت را شیـریـن کنـد ...

عطـــرش کـه مستـت کنـد...

به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید

و

زیبــــایی اش که صفــابخـش حیـــاتـت باشـد ...

بنـد بنـدِ وجـــــودت می خـواهـد بچینـی اش ...

به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید

ولـی ...

از تـرس اینـکه مبــادا پـژمـرده اش کنی !

با حســـــرت از دور فـقـط تمــــاشـــایش می کنی ...

به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید

چـون اگـر حتـی یکــــــ گلبــــرگ از گلبــــرگهایش کـــم شود !

هـرگـز خــودت را نخـواهـی بخشـیـد .... !


به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید

از ســـوی ِ دیگــــر ...

فکـر دست های غـریبـــــه کـه هـر آن ممکن است گل ترا بچینند دیـوانـه ات می کند !!

به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید

جـز خـودت و خُـــدا کسـی نمی داند که جـــانت به جـــان ِ آن گُل بستــه است ...

و تـو داری با ایـن تــرس روزهـا را به سختـی شَب می کنی ...

و

آرزو داری ای کـــاش می شد تابلـــویی بود کنـار گُلت که رویش نوشتـه بود :


این گُل صــآحب دارد . . . !

... .

روزگاری من و او ساکن کویی بودیم

ساکن کوی بت عربده جویی بودیم


عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم


بسته سلسله ی سلسله مویی بودیم


کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود


یک گرفتار از این جمله که هستند نبود


" وحشی بافقی"

... .

گمان از تشنگی بردم که دریا تا کمر باشد

چو پایانم برفت اکنون بدانستم که دریایی


"سعدی"