میگویـــند پرخاشگــر شده ام !
نه !
فقط هر کــس که لحظه ای یاد تو را از ذهــنم بگیرد
حتــی با یکـــ عطسه ی معمولــی
نمی خواهـــم سر به تنش بــاشد . . !
میگوینــد خوابــــ ندارم !
نه !
فقط منتظر توام . . .
میترســم چشم روی هم بگذارم و بیــایی . . .
چیزیــم نیست !
موسیقــی آرام گوش میدهــم !
اصلا اتفــاق عجیبی نیفتــاده . . .
فقط انگــار
دارد بلایی سرم می آیــد !!!
خــدایــا لــج نــکــن ...!
قبــول کــن حــق با شــیــطــان بــود ...!
آدمــیــانــت قــابــل پــرســتــش نیسـتــند ...!
رفتم اما دل من مانده برِ دوست هنوز
می برم جسمی و، جان در گرو اوست هنوز
هر چه او خواست، همان خواست دلم بی کم و کاست
گرچه راضی نشد از من دل آن دوست هنوز
یـک زن نـمی شـکنـد ؛
بـلکـه
هــزار تکـه می شـود وقتـی
در عمـق صبـوری ،
دروغ ِ مَـردی را بـه جـا رختـی تـظاهـر می آویـزد
و آنقـدر اتـو می کِشد ،
تـا شکـل راسـتی شـود ...
امّـا لبـاس بـد قـواره ،
همیـشـه به تـن زار میـزند
و معجـزه ی هیـچ خیـاطی هـم کـافی نیستـــ ... .
روزه آمد٬
اجتناب از نوشیدن و خوردن
سهل است
نازنین!
روزه فکر تو را چه کنم
که با وجودش نمی شود به فکر خدا بود....
چند روزی ست
شعرهایم دوباره معطر شده اند!
نکند این بادِ خبرچین
باز از میان موهای تو گذر کرده است؟!
شهر من اینجا نیست !
اینجا ...
آدم که نه ! آدمک هایش
همه ناجور رنگ بی رنگی اند ...
وجالب تر ...
اینجا هر کسی هفتاد رنگ بازی می کند
انـقـضای خــاص بــودنـت بـه پـایـان رسـیـد...
دیـگـه بـه تــو فکـر نـمـیـکـنـم گـنـاه اســت!!
چـشم داشتـن بـه مال غـریـبـه ها ...
دلـت به ماندن نیست بـرو.....،
عشـق که گـدایی نـدارد.
یادت نیست مگر؟
این نذر مـن بود، که کوه شوم و پای نبودنهایت بمانم...
כلــمـ قـِصـﮧﮮ عـآشـقـآنـﮧ مـﮯخـوآهـב ...
ڪـﮧ تـآ آخــَرش
پـآﮮ هـیچ { نـفـَر ωــوُمـﮯ } כر میـآטּ نبــآشـב !