نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد
نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد

خدایا

گاهی نه خنده آرامت میکند


نه گریه



نه فریاد آرامت میکند



ونه سکوت



آنجاست که با چشمانی خیس



روبه آسمان میکنی ومیگویی



خدایا



تنها تورا دارم ،تنهایم مگذار... .


آدمها

میــان ابــرها ــــیر مے کنــم

هر کـــدام را بــﮧ شکــلے مے بیــنم



که دو ــــتـــ دارم


مــے گــردم و دلــخواهم را پـــیدا مے کنــم



میــان آدمـــ ـها امـا


کــارے از دســت مــن ــــاختـــﮧ نیـــست


خودشــان شکـــل عوض مے کــنند...

غصه چرا؟؟؟؟

ماه من ، غصه چرا ؟!

آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !

یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان

نه شکست و نه گرفت !

بلکه از عاطفه لبریز شد و

نفسی از سر امید کشید

ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید

زیر پاهامان ریخت ،

تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !

ماه من غصه چرا !؟!

تو مرا داری و من

هر شب و روز ،

آرزویم ، همه خوشبختی توست !

ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن

کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند …

ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،

با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن

وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !

او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید

نشانم می داد …

او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ،

غرق شادی باشد ….

ماه من !

غصه اگر هست ! بگو تا باشد !

معنی خوشبختی ،

بودن اندوه است …!

این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور

چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند

همه را با هم و با عشق بچین …

ولی از یاد مبر،

پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا

و در آن باز کسی می خواند ،

که خدا هست ، خدا هست

و چرا غصه ؟ چرا !؟!



فراموشت می کنم...

بــاشـد هر چـه تو بگویـی ...!
 کمـی زمان می خـواهـم ...
 هــر وقت تـوانسـتم نــفس کـشیـدن را فــراموش کنـم ...
 تــو را هم از یــاد خـواهم بــرد و دوستت نخواهم داشت!!... . ...

من و مخاطب خاص


هر بار که کسی مخاطبم قرار میدهد که
"تو بهترینی، فوق العاده ای، حرف نداری، خوش به حالِ نزدیکانت..."

صدایی آشنا، در درونم نجوا میکند:

"جدی نگیر! تو همونی هستی که یکی، یه روزی، یه جایی، تو رو

نخواست، واسه هیچوقت."

اونوقته که یهـــــو دلم میگیره ... .

تو آمدی نسیم وار

شبیه یک نسیم امدی

تمام هستی ام شدی

میان این سکوت های سرد و پر ز بغض

تو مرهم دلم شدی

شبیه یک نسیم امدی

تمام روزگار من شدی

میان این امیدهای ناامید من

تو عاشقم شدی

شبیه یک نسیم امدی

میان قلب کوچکم

و من هنوز در تعجبم

چرا تو اتشم زدی ؟

چگونه رفتی ای نسیم من ؟

چگونه باورم شود

که سالهاست رفته ای

و چشم های بی فروغ من هنوز

در انتظار بازگشت یک نسیم

به جاده خیره مانده است

شبیه یک نسیم امدی
و ... .

دل غریب

چه غریب ماندی ای دل !
نه غمی ، نه غمگساری
نه به انتظار یاری ،
نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم
بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری...
هوشنگ ابتهاج

شعری از حزین لاهیجی

خوش آن عاشق که شیدای تو باشد
بیابانگردِ سودای تو باشد...
گریبانگیرِ زهدِ پارسایان
نگاهِ باده پیمای تو باشد
شود دوزخ گلستانِ خلیلم
اگر در دل تمنّای تو باشد...

حزین لاهیجی

حالا که آمده ای...

حالا که آمده ای
چترت را ببند
در ایوان این خانه
جز مهربانی نمی بارد... .
محمدرضا عبدالملکیان