نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد
نــــسیــــم بـــهــار

نــــسیــــم بـــهــار

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد

معشوقه ی من

معشوقـــــــــــــه ای پیـــــــــــدا کـــــــــــرده ام به نـــــــــــام روزگــــــــــــار !!!!

ایــــــــــــن روزهــــــــــــا سخـــــــــــت مرا درآغــــــــــــوش خــــــــــویش

به بـــــــــــازی گــــــــــــرفته اســـــــــــت !!!

می آیی...

آه میبینی...!

تنهایی به سرم زده...

هنوز صندلی کنار پنجره ات را بر نداشته ام...!

حس غریبی به من میگوید که هنوز میایی...

مینشینی اینجا...

و به آسمان خیره میشوی...

آنروزها تو به اسمان خیره میشدی و من به تو...

همان موقع فهمیدم که به زمین طعلق نداری...

به خودم امدم که دیدم آسمانی شدی...

فرشته من...!

محتاج

نشانی قلبت را هرگز از یاد نبرده ام

فرسنگها هم دور باشی

هوایت که به سرم بزند

می نشانمت... کنار رویا هایم

دستهای دلواپسی ات را ...

روی شانه هایم حس میکنم...

تو...

همان جان منی...

تنهایی هم نمیتواند مرا از تو جدا کند...

بیا کنارم بنشین که سخت به بودنت محتاجم...!

سخاوت

یک شمع روشن می تواند هزاران شمع خاموش را روشن کند و ذره ای از نورش کاسته نشود

آغوش تو

آغوش تو

ترس های مرا می بلعد

آغوش تو یعنی من خوبم

بلند نشوی بروی یک وقت!

بغلم کن ..

من از بازگشتِ بی هوای ترس ها

می ترسم ..


ردپا

رد پاهایم را پاک می کنم

به کسی نگویید

من روزی در این دنیا بودم.

خدایا

می شود استعـــــفا دهم؟!

کم آورده ام ...!

مردانگی

هیچکس نـفهمیـــــد که « زلـیخـــــــا » مــَـــــــــرد ­ بـود ....!!
میــــدانی چــــــــــــرا ­ ؟؟؟
مـــــردانـــگی ­ میــخواهـــــد!
مــــــــاندن ، پــای عشــــــقی که مـُـــدام تـو را پـــس میــــزنــد.... ­.


کودکی

کاش همیشه در کودکی می ماندیم
تا به جای دلهایمان
سر زانوهایمان زخمی میشد!...

این روزها


این روزها ندارم دردی برای گفتن

جایی برای رفتن

رنجی برای بردن ....